Free Web Hosting.

Home page

 برگه های اوراقی

Home page

Home page

Home page

Home page

Home page

Home page

Home page

Home page

 

 

84/09 

 84/10

 84/11

84/12

 85/01

 85/02

 85/03

85/04

85/06

85/07

85/08 85/09  

 

 


صادق هدایت

 

چند روز پیش با یکی ا ز دوستان داشتیم سر افکار صادق هدایت و کتاباش بحث میکردیم. متاسفانه چیزایی که تاحالا دستگیرم شده اینه که هنوز که هنوزه خیلی ها ,صادق هدایت ,افکارش , آرزوهاش, و دردهاشو نمی شناسن و یا اصلا تاحالا اسم این آقا به گوششون نخورده!صادق هدایت کیه؟! جای تأسفه که دختر یا پسر هم سن و سال من ...یا چند سال بزرگتر یا کوچیکتر و ...این نویسنده ی بزرگ و روشنفکر رو هنوز هم بعد از گذشت سال ها نمیشناسن!متأسفانه فرهنگ کتابخوانی در کشور ما بسیار پایینه!یه نویسنده ی مشهور و بزرگی مثل هدایت در کشور ما میتونه سال ها و قرن ها گمنام بمونه... حال اینکه از کشور خودمونه و از مردم خودمون بوده... با همین اصل و نژاد...دیگه چه برسه اگه از کشوری دیگه باشه...توی این جامعه فقط به ما یاد دادن که کتاب قرآن و آیه های عربی ای که معنیشون رو نمیفهمیم حفظ کنیم و از برشون باشیم...کتابی که انسان رو با خود آگاهی...دنیا شناسی...منطق و...آشنا کنه یه شیء خارجی و بی محتواست که در دنیای پوشالی ما راهی نداره!!(عرق شرم روی پیشونی آدم سرازیر میشه)!و این شده که ما هر روز به جای پیشرفت ... پست رفتی فاجعه آمیز نصیبمون میشه. و این شده که ما روز به روز بیشتر سرامون رو برای خردنِ تو سری به پایین سرازیر میکنیم!!!واقعا خجالت آوره ایران با همچین تمدنی به این روز کشیده شده باشه و ایرانیانی با اون نبوغ و اصالت حالا شده باشن غلامهای حلقه بگوش ِ یک مشت اراجیف... خرافات...و تعصب و تحجر و استبداد و عقب ماندگی!!داشتم از صادق هدایت میگفتم...چند وقت بود دنبال ِ کتاب ِ (بوف ِ کور)اِش میگشتم و بلاخره پیداش کردم.قبلش هم ((سگ و لگرد)) , ((زنده بگور)) ,(( انسان و حیوان)) , مازیار و چند تا دیگه از کتاباش رو خونده بودم.چند روز پیش که یه کتاب از ((فرانتس کافکا)) نویسنده ی فرانسوی ( اگه در نژادش اشتباه نکرده باشم) گرفته بودم که تر جمه ی اون کتاب از صادق هدایت بود.داییم که اسم هدایت رو روی جلد کتاب دید و فکر کرد کتاب نوشته ی صادق هدایته...دستش رو روی پیشونیش گذاشت و گفت :این کتابای صادق هدایت رو ول کن ,دیوونه میشی!نگاش کردم و گفتم...((من با این کتاباست که میتونم خودم رو بشناسم...اگه دیوونگی اینه من افتخار میکنم که دیوونه باشم !)) .

قبول دارم صادق هدایت انسانی بود نا امید ...دردمند...آشفته...کسی که به بحران و بن بست فکری و روحی رسیده بود.صادق هدایت همیشه از رنجی ابدی حرف میزد و هیچ کس این رنج رو درک نکرد...همون طور که خود هدایت رو درک نکردند!در جامعه ای که تعصب و تحجر خونه داشته باشه...نتیجه ای جز کشتن احساسات...افکار و نبوغ یه انسان ِ واقعی نداره!!و این بود که هدایت همیشه وجودش رو تنها حس کرد...بدون هیچ همراهی...همفکری...و همدردی! دردی که همیشه مثل خوره در تک تک ذرات وجودیش رخنه کرده بود و اون رو عذاب میداد...هدایت کسی بود که تو نست تمام خرافات ,اعتقادات پوچ و تعصبات بی اساس ِ اون زمان رو کنار بذاره و با عقل و منطق و اندیشه قدم در راه پی بردن به مجهولات زندگیش بر داره...( فلسفه ی آفرینش...مرگ...زندگی و...)).ولی هر چه که بیشتر برای شناختن اون مجهولات قدم بر میداشت....بیشتر و بیشتر در یأس...نا امیدی...بن بست و آشفتگی غوطه ور میشد!اون از اولین کسانی بود که درد و شکنجه ی روحی رو حاضر شد تحمل کنه تا به حقیقت ها برسه...و سرانجام اون یه...نهلیست شد! یه پوچ گرا! یه پوچ گرای واقعی که همه ی دنیا ...زندگی ...آدما و همه و همه رو زیر سوال میبره و انکار میکنه.(( اگه هیچ کدوم وجود نداشته باشه چی؟!)).

هدایت برای حل معماهاش عددی رو انتخاب کرد که پایان همه ی تلاشهاش بود...( پوچ)! هدایت دیگه چشمهاش باز شده بود...گوشهاش از همیشه شنواتر بود و قوه ی ادراکش دیگه اجازه ی ورود هیچ افکار دروغین و دل خوشی های بی اساس ...هیچ سر پوش گذاری ای رو به اون نمیداد.هدایت...بیدار شده بود ! پس زندگی رو بی هدف دید... این تنفس هارو وقت کشی و بی پایه تصور کرد...دیگه از نظر اون آخرتی در کار نبود...ارزشی در کار نبود...انسان ها همه عروسک های خیمه شب بازی ای بودن که بازیچه ی گرگانی بیش نبودند!...و دست آخر ... خدایی دیگه وجود نداشت!
 


فاصله ی بین اعتقاد به خدا و بی خدایی فقط یه تردیده!یه تردید کوچیک که میتونه افکار و اعتقاداتتو به کلی دگرگون کنه.حالا من به ادیان مختلف کاری ندارم که بحث کردن سر اون ها هم موضوع مفصلیه و شاید... یه وقت کشی ! داشتم میگفتم... و هدایت این تردید رو کرد(دوستان با سفسطه میشه هر کاری کرد و هر درستی رو غلط نشون داد و هر غلطی رو درست...هر حقیقتی رو میشه یه دروغ جلوه داد و هر دروغی رو یه حقیقت!)پس باید به هدایت حق داد . اعتقاد به خدا فقط یه حس ِ...یه اعتقاد قلبی...نه اثبات مطلقی داره و نه انکار مطلقی و این دست خودِ انسانه که بخواد وجودش رو باور کنه یا نه!و هدایت باور کرد که ...خدایی وجود نداره.هیچ احد مطلقی وجود نداره...و خدا توهمی است در فکر انسان ها که شاید الهه ا ی از قدرتمند ترین موجودیت باشد!اون همیشه سایه ی ((بودن))رو بر روی روحش به وضوح حس میکرد.سایه ی بودنی که تا زنده بود راه گریزی ازون پیدا نکرد!(( بودنی )) که آرزوی (( نبودنش)) رو میکرد ! آرزوی ((عدم))...نیستی...!و بلاخره تصمیمش رو گرفت.هدایت خودکشی میکنه...یه خودکشی نا موفق که بعدها از اون به عنوان یه ((دیوونگی))یاد میکنه...ولی مدت طولانی ای نمیگذره که دوباره همه ی درهای امیدواری رو بسته میبینه...بازهم بن بست!یأس...آشفتگی!...حتی شاید بیش از پیش!هدایت چیزهایی رو میدید که دیدگان ما قدرت دیدن اونهارو نداره...و صداهایی رو میشنوید که گوش های ما از شنیدن اون ها عاجزه... و چیزهایی رو درک میکرد که ادراک ما برای درک کردنشون هنوز قدرتی نداره!

سال 1330 آخرین سال زندگانی هدایت بود...سرانجام در سن 42 سالگی در آپارتمان کوچکی در شهر پاریس به وسیله ی باز کردن گاز آشپزخانه دست به خودکشی میزنه...واین زندگی ِ فانی و متعفن رو وداع میگه...

امیدوارم به آرزوی دیرینش رسیده باشه


روحش شاد و یادش جاویدان...


  نوشته شده توسط ندا آلبالو در جمعه يازدهم فروردين 1385 و ساعت 10:54 بعد از ظهر   
   

 


سالروز تولد پیامبر اعظم...حضرت زرتشت

 

سالروز تولد پیامبر اعظم...حضرت زرتشت ...(( زرتشت اسپنتمان)) را به همه ی زرتشتیان عزیز و زرتشت دوستان تبریک عرض میکنم.... احتمالن امروز 6 ام فروردین مراسم زیبایی به مناسبت تولدش در آتشکده بر گزار شده...متاسفانه نمیتونستم برم...درواقع فکر نمیکنم رام بدن...حیف شد!

روحش شاد و یادش جاویدان...

 


  نوشته شده توسط ندا آلبالو در يکشنبه ششم فروردين 1385 و ساعت 11:40 بعد از ظهر  
   

 


شعری از اخوان ثالث

 

سیاهی از درون....کاهدود پشت دریاها

بر آمد با نگاهی حیله گر ,با اشکی آویزان

به دنبالش سیاهی های دیگر آمدند از راه...

بگستردند بر صحرای عطشان قیر گون دامان.

سیاهی گفت:

- ((اینک من ,بهین فرزند دریاها

شمارا- ای گروه تشنگان – سیراب خواهم کرد



چه لذت بخش و مطبوع ا ست مهتاب پس از باران...

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند

((دیگر این همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد.))

و لی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده (( فضا را تیره میدارد ولی هرگز نمیبارد))!

خروش رعد غوغا کرد,با فریاد غول آسا

غریو از تشنگان بر خاست:

بارانست ...هی ! باران...!

خدارا شکر ...چندان بد نشد آخر...

ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران...



سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا.

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند:

_ آیا این همان ابر است کا ندر پی هزاران روشنی دارد؟

و آن پیر دروگر گفت, با لبخندی زهر آگین:



فضا را تیره میدارد ولی هرگز نمیبارد!! ...

 


  نوشته شده توسط ندا آلبالو در يکشنبه ششم فروردين 1385 و ساعت 4:52 بعد از ظهر  
   

 

درباره ...

آخرین فصل سفرنامه ی باران    اینست که زمین چرکین است...

 

پيوندها

روشنک

خودکار آبی

خرابات نشینخودکار آبی

قلب های شکسته را آزار ندهید!

گیتار عشق

نامه ای نوشته بر باد

دنیای فوتبال

بی تو هرگز

استقلال قهرمان

آواز چکاوک

فرنوش فر فری

دین ما...زرتشت

آتشکده ی زرتشت

تاریک خانه

خواندنی ها

گروه تبلیغی صلح برای همه

 

درباره ...

آخرین فصل سفرنامه ی باران    اینست که زمین چرکین است...

 

آمار سایت ...

 

 


Copyright © 2006 AL1 All rights reserved.